کد مطلب:130069 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:269

سخنرانی 03
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمدللَّه رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین والصلاة والسلام علی خاتم النبیین محمد و آله الطاهرین.

در آغاز سخنان امشب چند حدیث مختصر از كتاب اسدالغابه ابن اثیر درباره ی اباعبداللَّه الحسین علیه السلام نقل می كنم و سپس دنباله ی مطالب دیشب گفته می شود. مردی از عبداللَّه بن عمر پرسید كه اگر خون پشه ای به جامه ی انسان برسد چطور است؟ عبداللَّه گفت: ببینید كه این مرد عراقی از خون پشه می پرسد و حال آنكه همین عراقیان فرزند رسول خدا را كشتند و من خود از رسول شنیدم كه می گفت:

»الحسن والحسین ریحانتای من الدنیا«حسن و حسین دو دسته گل خوشبوی من هستند از دنیا.

رسول خدا فرمود:»حسین منی و انا من حسین، احب اللَّه من احب حسیناً، حسین سبط من الأسباط«حسین از من است و من از حسینم، خدا دوست بدارد كسی را كه حسین را دوست می دارد، حسین فرزند پیغمبر است و پدر امامان.

انس بن حرث كاهلی كه خود و پدرش از صحابه ی رسول خدا بوده اند می گوید: از رسول خدا شنیدم كه می گفت:

»ان ابنی هذا)یعنی الحسین(یقتل بارض من أرض العراق فمن ادركه فلینصره«همین پسرم یعنی حسین در زمینی از سرزمین عراق كشته می شود، هر كه در آن زمان باشد و دستش برسد باید او را یاری كند.

در سال شصتم هجرت مقدمات وقوع آنچه رسول خدا خبر داده بود فراهم گشت


و امام علیه السلام هم برای شهادت آماده گشت، اما نه چنانكه بعضی پنداشته اند كه چون راهی به زنده ماندن نداشت و می دانست كه اگر تسلیم شود باز به هر وسیله ای باشد او را می كشند و از بین می برند و روی حساب بیچارگی و راه پیدا نكردن به زندگی تن به شهادت داد، اینطور نبود و گوینده یا نویسنده ی این سخن هركه باشد سخنش سست و بی اساس است، اگر واقع مطلب این بود عمل امام علیه السلام چه ارزشی می داشت و كجا می توانست دنیا روی این قیام مقدس این همه حساب كند، این نهضتی كه نقطه ی اتكای تمام نهضتهای مقدس تاریخ اسلام است و در حقیقت مركز و كانون همه ی نهضتهای مقدس دینی است چه نهضتهائی كه پیش از حسین بن علی علیه السلام بوده است و چه قیامهائی كه بدست زید بن علی و حسین بن زید و صاحب نفس زكیه و برادرش ابراهیم و حسین شهید فخّ و دیگران به دنبال نهضت امام حسین علیه السلام پیش آمده است، كجا ممكن است چنین نهضتی را با این توجیهات بی اساس تجزیه و تحلیل كرد؟ سخن حق در این مقام همان است كه اشاره كردیم و گفتیم كه امام حسین علیه السلام در اواخر سال شصتم و اوایل سال شصت و یكم وضع موجود جامعه را و حالت روحی و اخلاقی ملت مسلمان را چنان گرفتار انحراف و در خطر دید كه راهی باصلاح آن وضع موجود و آن فساد اجتماعی دامنگیر و خطرناك جز راه قیام و شهادت در پیش نداشت، مطلب این نیست كه او راهی برای زندگی نداشت و تن به شهادت داد، مطلب این است كه راهی به زنده ماندن دین و بقای امت اسلامی نمانده بود جز با این قیام خونین، و اینطور فهمید كه اگر بخواهد این امت اسلامی زنده بماند و در جهان امتی اسلامی زنده بماند و در جهان امتی اسلامی باشند ناچار باید تحت عنوان»ان اللَّه شاء ان یراك قتیلاً«خود كشته شود و زیر عنوان»ان اللَّه شاء ان یراهن سبایا«عزیزان و خواهرانش و بزرگترین سخنوران توانای جهان اسلام كه یكی نامش زینب است و یكی نامش ام كثوم است و یكی نامش فاطمه بنت الحسین است و دیگری نامش علی بن الحسین است اینان بروند و در سر بازارهای عراق و سوریه امت اسلامی را به آن وضع موجود شرم آوری كه دارند توجه دهند و امت اسلامی را از خطر مرگ و نابودی برای همیشه رهائی بخشند و نهضتهای مقدس را كه پیش از حسین بن علی بوده است زنده نگهدارند و راهی هموار برای قیامها و نهضتهای دینی آینده ی مسلمانان باز كنند.


پس از آنكه ولید بن عتبه كه والی شهر مدینه بود به فرمان خلیفه ی وقت امام را در فشار گذاشت تا تسلیم شود و بیعت كند و جریان شب بیست و هشتم ماه رجب در خانه ی ولید به انجام رسید و امام بیعت نكرد و اظهار نظر قطعی را به فردا و پس از آن موكول فرمود و گفت: باشد تا فردا تصمیم خود را بگیرم. فردای آن روز عبداللَّه بن زبیر ترسید و از مدینه گریخت اما امام علیه السلام آن روز را هم در مدینه ماند و در همان روز برای آنكه شاید خبر تازه ای بدست آید از خانه بیرون آمد، مروان بن حكم در میان كوچه به امام حسین علیه السلام برخورد و ضمن صحبت به آن حضرت گفت آقا من خیرخواه شمایم حرف مرا بشنو و هرچه می گویم چنان كن، امام گفت چه می گوئی بگو تا راستی اگر سخنی به خیر من باشد بشنوم، مروان گفت: من به شما دستور می دهم كه با یزید بن معاویه بیعت كنی چه این كار هم برای دنیای شما خوب است و هم برای دین شما، یعنی اگر یزید را به عنوان خلافت و امامت و رهبری ملت مسلمان شناختی و پیشوائی او را برای مسلمانان جهان امضا كردی دین و دنیای خود را حفظ كرده ای و نتیجه آنكه اگر با وی بیعت نكنی و سر مخالفت پیش گیری هم دینت را تباه كرده ای و هم دنیا از دست تو رفته است، امام در پاسخ این سخن جسارت آمیز مروان گفت»انا للَّه و انا الیه راجعون«این كلمه بیشتر در موقع یادآوری مصیبت و در مقام تسلی دادن و تسلی یافتن گفته می شود، فاجعه و مصیبتی كه امام برای یادآوری آن و تسلی دادن خود و دیگران این كلمه را بر زبان جاری ساخت همان انحراف فكری مسلمین است كه روزی ملت مسلمان از مجرای صحیح دین شناسی و مسیر فكری خویش چنان منحرف شود كه بگوید اگر حسین بن علی با یزید بیعت كند دین و دنیای او تأمین است وگرنه هر دو به باد رفته است، سپس امام فرمود»و علی الإسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت حدی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم یقول: الخلافة محرمة علی آل ابی سفیان«یعنی بنابر این باید با اسلام خداحافظی كرد، باید فاتحه اسلام را گرفت اگر واقعاً كار امت اسلامی به آنجا بكشد كه حافظ اسلام و مسلمانان و زمامدار مسلمین جهان و به تعبیر دیگر جانشین پیغمبر و حافظ شرع و شریعت اسلام مردی مثل یزید باشد با اینكه من از جد خود رسول خدا شنیدم كه می گفت خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است. آنگاه سخن میان امام و


مروان بطول كشید تا آنجا كه مروان با حال خشم و ناراحتی از امام جدا شد، به هر صورت امام از مدینه به مكه آمد و روز هشتم ذیحجه كه آن را روز ترویه می گویند و آن مصادف بود با روز گرفتار شدن هانی بن عروه بدست ابن زیاد و خروج مسلم بن عقیل علیه السلام در كوفه، رهسپار عراق شد و بیشتر مسلمانان از حركت امام در این موقع كه باید اعمال و مناسك حج انجام شود بسیار تعجب می كردند، فرزدق شاعر كه نام او در تاریخ اسلام بسیار مشهور است می گوید در سال شصتم هجرت مادرم را به حج می بردم و در همان هنگام كه وراد زمین حرم شدم و شتر مادر خود را می راندم حسین بن علی را دیدم كه مسلح از مكه بیرون می رفت پرسیدم این شترها از آن كیست؟ گفتند از آن حسین بن علی، پس نزد امام شرفیاب شدم و به وی سلام كردم و گفتم خدا خواسته ها و آرزوهایت را چنانكه دوست دداری برآورد ای فرزند رسول خدا پدر و مادرم فدای تو باد چرا شتاب كردی و اعمال حج را انجام نداده از حرم بیرون می روی؟ گفت اگر شتاب نمی كردم و بیرون نمی آمدم دستگیر می شدم. آنگاه از من پرسید كه شما كه هستی؟ گفتم مردی از عربم به خدا قسم كه بیش از این از كار من تحقیق و تفتیش نكرد، سپس گفت از مردمی كه پشت سر گذاشته ای یعنی از مردم عراق چه خبر داری؟ گفتم از كسی سؤال كردید كه خوب از اوضاع مردم آگاه است، دلهای مردم با شماست و شمشیرهای آنان علیه شما، و قضای الهی از آسمان فرود می آید و خدا هرچه بخواهد می كند»قلوب الناس معك و اسیافهم علیك والقضاء ینزل من السماء واللَّه یفعل ما یشاء«امام علیه السلام در پاسخ فرمود:»صدقت للَّه الأمر و كل یوم ربنا فی شأن ان نزل القضاء بما نحب فنحمد اللَّه علی نعمائه و هو المستعان علی ا داء الشكر و ان حال القضاء دون الرجاء فلم یتعد من كان الحق نیته والتقوی سریرته«راست گفتی كار بدست خداست و هر روزی خدا را دست بكاری است اگر فرمان الهی مطابق میل و رضای ما فرود آید خدا را بر نعمتهای وی سپاسگزاریم هم از اوست و اگر قضای الهی نه بر وفق مراد باشد و راه امید را سد كند باز آنكس كه حق نیت او است و تقوی باطن بینان كار او، به هلاكت نخواهد رسید. فرزدق گفت آری خدای تو را به آنچه دوست داری برساند و از آنچه می ترسی حفظ كند، آنگاه فرزدق مسائلی راجع به حج و غیر آن از امام پرسید و جواب شنید و خداحافظی كردند و از هم جدا


شدند.

شنونده ی محترم! در آنچه امام علیه السلام به فرزدق گفت باید بیشتر دقت نظر بكار برد، امام می خواهد بگوید من از آن مردمی نیستم كه در پی مقصدی می روند و برای رسیدن به آن سعی و تلاش می كنند آنگاه شاید به مقصد خود رسیدند و شاید هم از آن بازمانند، مرا هدفی است كه هرچه پیش آید و اوضاع به هر صورتی درآید و هر كه غالب یا مغلوب باشد من به هدف خود خواهم رسید، كسی كه برای تحصیل مال و ثروت پی كسب و تجارت می رود، كسی كه برای رسیدن به جاه و مقام تلاش می كند، كسی كه برای درمان شدن بیماری خود یا سالم شدن بیمار خود پیش پزشك می رود، كسی كه برای مغلوب كردن حریف خود قدم بر میدان مبارزه می گذارد، كسی كه برای كسب شهرت و آبرو پیش مردم كار نیك یا كار نیك نما انجام می دهد، اینان ممكن است به مقصود خود برسند و ممكن است از هرگونه تلاش و كوشش برای رسیدن به مقصود كمتر نتیجه ای بدست نیاورند، نه هرچه انسان بخواهد و آرزو كند به آن می رسد، چه بسا كه وزش بادهای حوادث در خلاف جهت میل كشتیهای آرزوها جریان یابد، حال غالب مردم اینطور است، پس مقصود هرچه باشد می روند و سعی و كوشش خود را در راه رسیدن به آن بكار می برند، گاه شاهد مقصود را در آغوش می كشند و گاه نه تنها به مقصود خود نمی رسند بلكه مال و زندگی و احیاناً جان خود را از دست می دهند، بی آنكه در عوض چیزی هم بدست آورده باشند.

امام می گوید: من از این مردم نیستم و آینده به هر صورتی درآید و قیافه ی سیاسی عراق هم هرچه باشد من به هدف خود خواهم رسید، چه این قیام را جز به منظور انجام وظیفه ای كه خدای در چنین وضعی بر عهده ی مثل من نهاده است انجام نمی دهم و منظور نه آنست كه خلیفه شوم و مقصود نه آنست كه بر مسلمانان حكومت كنم، اگر پیروز شدم در راه انجام وظیفه است و سزاوار خواهد بود و اگر دشمن من پیش برد باز هم وظیفه ی خویش را انجام داده ام و جز این هم مقصودی و مقصدی در كار نهضت من نبوده است.

راستی برای رجال حق و مردانی كه انگیزه ی مادی ندارند و هرگونه جهاد و مبارزه ای را برای خدا و از نظر ادای تكلیف دنبال می كنند چه فرق می كند كه غالب


شوند یا مغلوب و این تعبیر هم از نارسائی الفاظ و عبارات است وگرنه لغت مغلوبیت در قاموس رجال حق وجود ندارد، عین همین مطلب را كه امام علیه السلام در راه عراق به این صورت به فرزدق گفت و فرمود كه اگر ما پیش رفت خدا را سپاسگزار خواهیم بود و اگر قضای الهی شكست ما را پیش كشید و راه پیروزی را به روی ما بست باز چون با حسن نیت و تقوای سریرت قدم در این راه نهاده ایم از میان نخواهیم رفت و هر چند ممكنست كشته شویم اما نخواهیم مرد، چه بسیار فرق است میان شهدات و كشته شدن در راه حق و در طریق امر به معروف و نهی از منكر، با مردن و از میان رفتن.

عین این مطلب را امام در روز عاشورا ضمن یكی از خطبه های خود به مردم كوفه فرمود و با خواندن اشعار فروة بن میسك مرادی صحابی اشاره كرد كه اگر كسانی دوست یا دشمن گمان كرده اند امروز روز مرگ و شكست و نابودی ماست بس در اشتباهند و تعبیر صحیح آن است كه امروز روز شهادت ماست آنهم شهادتی كه مقدمه ی زندگی جاوید ما خواهد بود.

ابن طاووس می نویسد كه چون بُرَیْرُ بن خُضَیْر هَمْدانی مردم را موعظه كرد، پند داد و سخن او را نشنیدند و از موعظه های او بهره مند نگشتند امام خود بر شتر خویش سوار شد و از آنها خواست تا خاموش شوند و چون خاموش شدند و گوش فراداشتند خدا را حمد و ثنا گفت و چنانكه شایسته بود او را ستود و بر محمد و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان خدا درود فرستاد و داد سخن داد، پس گفت: هلاكت و افسوس باد شما را ای مردم كه ما را فریب دادید و به فریادرسی خود خواندید و ما هم بشتاب برای فریادرسی شما بپا خاستیم، همان شمشیری كه ما بدست شما داده ایم بروی ما كشیدید و همان آتشی را كه ما برای نابود ساختن دشمن خود و شما روشن كرده بودیم بر ما ب افروختید، آنگاه به همراهی دشمنان خود با دوستان و خیرخواهان خود به جنگ پرداختید، بی آنكه در میان شما دادی داده باشند یا به آینده ی آنها امیدوار باشید وای بر شما مردم! چرا آنگاه كه هنوز شمشیرها در نیام و دلها آرام بود و تصمیمی قطعی نگرفته بودید دست از ما برنداشتید و چرا با شتابزدگی چون ملخهای تازه پر درآورده به پرواز درآمدید و مانند پروانگان در آتش فتنه فروریختید، نسیم رحمت به شما نرسد ای فرومایگان و ای پست مردان كه قرآن را بدور انداخته اید. و كلمات را تحریف


كرده اید، ای طرفداران گناهان و ای یاران شیطان و ای كسانی كه سنتهای پیغمبران را محو و نابود ساخته اید آیا به یاری بیدادگران برخاسته و از نصرت ما دست كشیده اید. به خدا قسم دیر زمانی است كه شما بی وفا بوده اید ریشه های شما از آن آب خورده و شاخه های شما از آن نیرو گرفته است و ناپاكترین میوه ای گلوگیر بار آمده اید كه دوست و خیرخواه شما را از شما بهره ای نیست، اما به كام دشمن گوارا فرومی روید. تعبیر در گلوی دوست گیر كردن كنایه از آن است كه وعده ی نصرت و فداكاری می دهید و دم از جان نثاری و مردانگی می زنید و چون روز امتحان و میدان كارزار پیش آید نه تنها از شما فایده ای نیست بلكه چون لقمه ای گلوگیر دست تعدی و بیداد شما گلوی دوست را می فشارد و زندگی او را تهدید می كند؛ سپس امام فرمود بدانید»الا و ان الدعی ابن الدعی قد ركز بین اثنتین بین السلة والذلة و هیهات منا الذلة یأبی اللَّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت انوف حمیة و نفوس ابیة من ان نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الكرام، الا و انی زاحف بهداه الاسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر«.

بدانید مردم كوفه كه این مرد پدر ناشناخته)یعنی عبیداللَّه(پسر آن مرد پدر ناشناخته)یعنی زیاد(مرا در اختیار یكی از دو راه ناگزیر ساخته است یا آنكه شمشیرها از نیام كشیده شود، یعنی جنگ سختی به راه افتد و كار به شهادت و جانبازی كشد، یا من تن به خواری و زبونی دهم و تسلیم اراده ی وی گردم تا هرچه بخواهد درباره ی من انجام دهد، اما خواری و زبونی از ما به دور است خدا راضی نیست كه ما خوار و زبون گردیم، پیغمبر و مردان با ایمان تن به خواری و بیچارگی نمی دهند، دامنهای پاك مادران كه در آنها تربیت یافته ایم و جوانان با غیرت و رادمردان زور نشنو كه تا راه مرگ و شهادت بروی آنان باز است از راه فرومایگان و بیچارگان نخواهند رفت، نیز رضا به خواری و ذلت ما نمی دهند، اكنون اگر چه یاران وفادار من كم اند و دیگران دست از یاری من برداشته اند باز هم جز راه جنگ را نمی توانم پذیرفت و جز از طرق شهادت نمی توانم رفت. اینجا است كه امام علیه السلام اشعار فروة بن مسیك مرادی را كه نمودار یك دنیا عظمت و آرامش روحی و قدرت معنوی است می خواند:



فَإن نَهْزِمْ فَهَزامُونَ قِدْماً

وَ اِنْ نَعلِبْ فَغَیْرُ مُغلَّبینا




اگر امروز پیروزی بدست ما افتاد از قدیم چنین بوده است و اگر هم با شكست روبرو شدیم باز غلبه و پیروزی برای ما است و حق در هر قیافه ای باشد چه غالب و چه مغلوب پیروز است.



وَ ما اِنْ طِبَّنا جُبْن وَلكِن

مَنایانا وَ دَولَةُ آخَرِینا



ما با قدم شجاعت و مردانگی به این راه می رویم و با ترس و كم دلی خو نگرفته ایم اما اگر مقدر چنان باشد كه ما به شهادت برسیم و دیگران به دولت رسند چه می شود كرد.



اِذا مَا المَوْتُ رفع عَنْ اُناسٍ

كَلا كِلُهُ اَناخَ بِآخَرینا



رسم روزگار همین است آنگاه كه مرگ از حمله به مردمی بازگردد و از پامال ساختن آنها فارغ شود، حمله ی دیگری را آغاز می كند و جمع دیگری را لگدكوب می سازد.



فَاَفْنی ذلِكُمْ سَرَواتِ قَوْمی

كَما اَفْنی القُرُونَ الأوَّلِینا



تركتاز اجل چنانكه قرنهای گذشته را نابود ساخت رادمردان بنی هاشم را امروز به سوی مرگ می كشاند.



فَلَو خَلَد الْمُلُوكُ اِذاً خَلَدنا

وَلَوْ بَقِیَ الْكِرامُ اِذاً بَقِینا



اگر پادشاهان جهان جاوید بودند ما هم كه پادشاه ملك و ملكوتیم جاوید بودیم و اگر مردان با فضیلت و مردان بزرگوار دنیا زنده می ماندند ما هم كه اساس بزرگواری و عنصر فضیلت هستیم زنده می ماندیم.



فَقُلْ لِلشَّامِتینَ بِنا اَفِیقُوا

سَیلْقَی الشَّامِتُونَ كَما لَقِینا



به مردمی كه امروز ما را بر گرفتاری و مصیبت شماتت می كنند بگو: بزودی روز گرفتاری شما نیز می رسد و دست روزگار جامهای تلخ مصائب را به كام شما نیز فروخواهد ریخت.

امام علیه السلام با این روح سرشار از عظمت و تصمیم و اخلاص و ایمان از مكه رهسپار عراق شد و نیك می دانست كه چه می كند و كجا می رود و پایان كار به كجا خواهد كشید، اما دیگران و حتی خویشان و نزدیكان و ارادتمندان امام تنها نگرانی آنها این بود كه مبادا در این سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهی


گردد، امام برای شهادت می رفت اما دوستان و بستگان می گفتند آقا مرو كه می ترسیم خدا نكرده كشته شوی.

از جمله عبداللَّه جعفر برادرزاده و داماد امیرالمؤمنین علیه السلام پس از حركت امام از مكه پسران خود عون و محمد را فرستاد و بوسیله ی نامه هایی به امام تقدیم داشت و در آن نامه امام را قسم داد كه بازگردد، و نوشت كه می ترسم كه خود و جوانانت به شهادت برسید و اگر تو امروز كشته شوی، روشنی زمین از میان می رود، چه مردم بوسیه ی تو به راه می آیند و مردمان با ایمان به تو امید دارند، پس شتاب مفرما كه من خودم در پی نامه ام می آیم، آنگاه عبداللَّه بن جعفر با برادر حاكم مكه كه حامل نامه ای از برادر خود عمرو بن سعید برای امام بود و در آن نامه امام را با عهد و پیمان خاطر جمع كرده بود كه با اطمینان خاطر به مكه بازگردد، رهسپار شدند و هر دو به خدمت امام رسیدند و نامه ی حاكم مكه را هم تقدیم داشتند در بازگشتن امام اصرار ورزیدند.

اما امام در پاسخ آنها گفت: من جد خود رسول خدا را به خواب دیده ام و او مرا فرموده است تا به این راه بروم. گفتند: چه خواب دیده ای؟ فرمود خواب خود را به كسی نگفته ام و تا زنده باشم به كسی نخواهم گفت، عبداللَّه بن جعفر از بازگشتن امام ناامید شد، اما فرزندان خود عون و محمد را كه هر دوشان روز عاشورا به شهادت رسیده اند دستور داد تا در خدمت امام رهسپار عراق باشند.

امام همچنین با شتاب به سوی عراق پیش می رفت تا نزدیك كوفه رسید و از آنجا نامه ای به اهل كوفه نوشت و آن را با قیس بن مسهر صیداوی فرستاد اما هنوز خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام نرسیده بود، در این نامه امام به كوفیان نوشت كه نامه ی مسلم به من رسید و از بیعت و حسن نیت شما و هماهنگی شما در راه یاری ما و طلب حق خبر یافتم و از خدا خواهانیم كه نیكی خود را از ما دریغ ندارد و شما را بر این حسن نیت و تصمیم قاطع اجری عظیم عنایت كند، من هم روز سه شنبه هشتم ذیحجه یعنی روز ترویه از مكه به سوی شما رهسپار شده ام، هرگاه فرستاده ی من بكوفه رسید در كار خویش هرچه بیشتر شتاب ورزید و تلاش و كوشش كنید، اگر خدا بخواهد در همین روزها بر شما وارد می شوم.


قیس نامه ی امام را گرفت و به راه افتاد ولی در نزدیكی كوفه دستگیر شد و او را نزد ابن زیاد بردند، ابن زیاد وی را گفت كه باید منبر بروی و حسین بن علی را دشنام دهی، قیس بالای منبر رفت و خدا را سپاس و ستایش گفت و سپس گفت ای مردم بدانید كه حسین بن علی بهترین خلق خدا و فرزند فاطمه دختر پیغمبر شما است و من هم فرستاده ی اویم، به یاری او برخیزید، آنگاه بر عبیداللَّه و پدرش لعنت فرستاد و بر علی ابن ابی طالب درود فرستاد، عبیداللَّه گفت تا او را از بالای بام درانداختند و استخوانهای او درهم شكست.

امام علیه السلام همچنان رو بكوفه پیش می رفت تا در سر منزل زرود از شهادت مسلم و هانی خبر یافت و فرمود»انا للَّه و انا الیه راجعون«و مكرر می گفت رحمت خدا بر آن دو باد، و در منزل عذیب الهجانات خبر شهادت قیس بن مسهر به عرض امام علیه السلام رسید و امام بر وی رحمت فرستاد و دعا كرد كه خدایش در بهشت جای دهد، در منزل زباله مردم را از خبر شهادت مسلم و هانی و اوضاع كوفه با خبر ساخت و فرمود شیعیان ما دست از یاری برداشته اند هر كه خواهد راه خود را در پیش گیرد و برود، اینجا بود كه بیشتر همراهان امام پراكنده شدند و اندكی با امام باقی ماندند به روایت محمد بن جریر طبری مفسر و مورخ و فقیه معروف اسلامی در كتاب تاریخ معروفش تاریخ الامم والملوك: امام علیه السلام در منزل ذی حُسُم خطبه ای خواند و سخنرانی كوتاهی ایراد كرد و صریحتر از آنچه تاكنون گفته انگیزه ی قیام خود را بیان كرد آمادگی خود را برای شهادت اعلام داشت و در آن خطبه چنین گفت:

»اما بعد انه قد نزل من الأمر ما قد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنكرت و ادبر معروفها و استمرت حذاء، فلم یبق منها الصبابة كصبابة الإناء و خسیس عیش كالمرعی الوبیل«.

كار ما به اینجا كشیده است كه می بینید. قیافه ی دنیا دگرگون شده و آغاز ناشناسی و بی مهری كرده است و نیكی آن رو به زوال است، دنیا با شتاب می گذرد و جز اندكی ناچیز و جز زندگی پست و كم ارزشی از آن باقی نمانده است، دنیای امروز درست مانند چراگاهی است كه جز گیاه زیان بخش و بیماركننده در آن چیزی نمی روید.

امام چرا اینهمه از دنیای آن روز و زندگی در آن شرائط بدگوئی كرد و چرا این همه


گله مند و اسفناك بود، خودش در جمله ی بعد سر مطلب را بیان می كند هیچ سخن از گرانی زندگی یا نیامدن باران و حتی نبودن امنیت و آسایش در میان نیست و آنچه زندگی را بر امام علیه السلام ناگوار و غیر قابل تحمل ساخته است غیر آن چیزهائی است كه غالباً زندگی را بر مردم ناگوار و ناپسند می سازد، درست توجه كنید اینجا جائی است كه طلیعه ی دشمن رسیده است و امام علیه السلام در خطر محاصره ی لشكریان عراق قرار می گیرد و ناچار مردمی چنین فكر می كنند كه ای كاش امام حسین علیه السلام این كار را نكرده بود و قدم در این راه ننهاده بود، و شاید برخی از كوته نظران تصور می كردند كه خود امام هم اینطور فكر می كند و از آنچه كرده است و پیش آمده است پشیمان است، در اینجا لازم بود كه امام قدری پرده از روی انگیزه ی قیام خود برگیرد و آنچه زندگی را بر وی ناگوار و دشوار و ناپسند ساخته است با تعبیری صریحتر و روشن تر گفته شود برای همین است كه در این خطبه ی كوتاه پس از آنچه نقل شد چنین گفت:»الا ترون ان الحق لایعمل به و أن الباطل لا یتناهی عنه«یعنی وضع موجود مسلمانان اینطور است كه به حق عمل نمی شود و باطل را رها نمی كنند و اكنون كه وضع امت اسلامی به این صورت درآمده است بر شخصیتی آماده و لایق و فداكار مانند من كه فرزند رسول خدایم و ذخیره ی چنین روزی، لازم و واجب است كه قیام كنم، مگر نمی بینید و به عبارت دیگر چرا از من می پرسید كه چرا تسلیم نمی شوی و چرا بیعت نمی كنی و چرا این حكومت اسلامی موجود را به رسمیت نمی شناسی و چرا فرزندزاده ی ابوسفیان را به عنوان رهبر و قائد و امام ملت مسلمان جهان نمی شناسی؟ مگر نمی دانید كه جای این پرسش باقی نمانده است، مگر وضع موجود مسلمانان را نمی بینید مگر نمی بینید كه مردم به حق عمل نمی كنند، ظاهراً نه مراد امام آن باشد كه مردم مثلاً دروغ می گویند، یا مردم در مجالس انس خود غیبت می كنند، یا بعضی مردم صبح خوابیده اند و نماز آنها قضا می شود، اینها نیست این معصیتها همیشه در بین مردم كم و بیش بوده است، گویا امام می خواهد بگوید: مگر نمی بینید كه چرخ امامت و پیشوائی و رهبری مسلمانان بر مدار خلافت و جانشینی و تأسی به رسول خدا)ص(نمی چرخد و از مسیر و جریان طبیعی خود كه می بایست بر مبنای طرفداری از حق و عدالت استوار باشد منحرف گشته است، بلكه خلافت بر


مدار ستمگری و آزاد گذاشتن ستمكاران و بلكه تشویق آنان گردش می كند، آنگاه فرمود»لیرغب المؤمن فی لقاء اللَّه محقاً، فإنی لا اری الموت الّا سعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما«باید در چنین وضعی مرد با ایمان آرزومند مرگ باشد، و این وضع اسفناك مؤمن را عاشق شهادت و لقای پروردگار می سازد، در خطبه ی مسجدالحرام سخن از مرگ و شهادت بود، سخن از جانبازی و فداكاری بود، اینجا هم سخن از شهادت است و دلسردی از زندگی، فرمود زندگی با ستمكاران را جز خستگی و ناراحتی و ملال ثمری نیست.

آنچه را كه امام علیه السلام در اینجا بإجمال گفت در موقع برخورد با حر بن یزید ریاحی كه برای دستگیری امام با هزار سوار از كوفه رسید تفصیل بیشتری داد و وضع موجود آن روز را بیشتر تشریح كرد روز اول محرم سال هجری امام علیه السلام با حر و اصحاب او روبرو شد و پس از آنكه یاران و همراهان تشنه ی وی را سیراب كرد و وقت نماز ظهر درآمد و حجاج بن مسروق جعفی كه از شهدای بزرگوار روز عاشورا است به امر امام علیه السلام اذان گفت، امام از خیمه بیرون آمد و بعد از اذان و پیش از اقامه برای آنان صحبت كرد و پس از حمد و ثنای پروردگار چنین گفت:»ایها الناس انی لم آتكم حتی اتتنی كتبكم و قدمت علی رسلكم ان اقدم علینا فإنه لیس لنا امام لعل اللَّه ان یجمعنا بك علی الهدی والحق، فإن كنتم علی ذلك فقد جئتكم فاعطونی ما اطمئن الیه من عهودكم و مواثیقكم و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمی كارهین انصرفت عنكم الی المكان الذی جئت منه الیكم، فسكتوا عنه و لم یتكلم احد منهم بكلمة«ای مردم عذر من نزد خدا و شما مسلمانان كوفه این است كه من بی جهت رهسپار عراق نشدم بلكه فرستادگان شما نزد من آمدند و در نامه های خود نوشته بودید كه ما را امامی نیست پس بسوی ما رهسپار باشید كه خدا بوسیله ی تو ما را به راه آورد، اكنون آمده ام اگر حاضرید كه مرا با تجدید عهد و پیمان خود مطمئن سازید به شهر شما می آیم و اگر این كار را نمی كنید و یا از آمدن من ناراحت و نگران هستید به همانجائی كه از آنجا آمده ام بازمی گردم، حر و اصحاب او هیچگونه جوابی به امام ندادند.

حجاج به امر امام اقامه ی نماز گفت و هر دو سپاه با امام نماز جماعت خواندند و پس از استراحت و رسیدن وقت نماز عصر را هم به همان ترتیب به جماعت خواندند،


و بعد از نماز امام علیه السلام دیگر بار برای اصحاب حر صحبت كرد و چنین فرمود»اما بعد ایها الناس فإنكم ان تتقو اللَّه و تعرفوا الحق لاهله یكن ارضا عنكم و نحن اهل بیت محمدٍ علیهم السلام اولی بولایة هذا الأمر علیكم من هؤلاء المدعین ما لیس لهم والسائرین فیكم بالجور والعدوان و ان ابیتم الّا الكراهة لنا والجهل بحقنا و كان رأیكم الان غیر ما اتتنی به كتبكم و قدمت علی به رسلكم انصرف عنكم«.

ای مردم اگر از خدا حساب برید و مردمی با تقوی باشید و حق را مال اهل حق بدانید یعنی حق خلافت اسلامی را مال مردان معصوم و امامان بر حق بدانید این كار بیشتر خدا را از شما خشنود می سازد)در اینجا هم مراد حضرت از این حق آن نیست كه مثلاً دیوار خانه ی همسایه را در موقع بنائی نتراشید یا نوبت اتوبوس را از آن مسافر مقدم بر خود نگیرید، مراد امام آن حقی است كه تمام حقها بر آن استوار است و اگر محفوظ بماند هر حقی محفوظ مانده و اگر از میان برود حقوق دیگر هم پایمال می شود، یعنی حق امامت و حق رهبری مسلمانان جهان(پس گفت ما خاندان پیغمبر سزاوارتریم كه بر شما حكومت كنیم و زمامدار دین و دنیای شما باشیم از اینان كه امروز بر سر كارند و مردمی زور گویند و مقامی بس مقدس و بس حساس را مدعی شده اند كه اهل آن نیستند، اینان كه در میان شما ستم و بیداد می كنند و نمی توان چنین مردمی را جانشینان پیغمبر و امامان مسلمانان و نگهبانان دین مبین اسلام و حافظ قرآن مجید شناخت.

حر بن یزید ریاحی در پاسخ این سخنان امام عرض كرد به خدا قسم كه من از این نامه ها فرستاده ها بی اطلاعم، امام به عقبة بن سمعان كه روز عاشورا اسیر شد و سپس آزاد گردید فرمود تا نامه های مردم كوفه را نزد حر و یاران وی فروریخت، باز هم حر گفت ما نامه ای ننوشته ایم و دست او تو برنمی داریم تا تو را نزد ابن زیاد ببریم، امام فرمود مرگ از این كار به تو نزدیكتر است، امام علیه السلام با یاران خود و حر با یاران خود سوار شدند و راهی را كه نه راه مدینه بود و نه راه كوفه در پیش گرفتند، در این میان كه اگر جنگ كردی كشته می شوی، امام برآشفت و فرمود آیا مرا به مرگ تهدید می كنی. مگر با كشتن من آسوده خواهید شد، سخن من در اینجا همان است كه آن مرد


اوسی گفت او می خواست رسول خدا را نصرت كند اما پسرعموی او، وی را از كشتن بیم داد و گفت كجا می روی كه كشته خواهی شد مرد اوسی در پاسخ پسرعموی خود گفت:



سأمضی و ما بالموت عارعلی الفتی

اذا مانوی حقا و جاهد مسلما



و آسی الرجال الصالحین بنفسه

و فارق مثبورا و باعد مجرما



فإن عشت لم اندم و ان مت لم ألم

كفی بك ذلا أن تعیش و ترغما



یعنی من از این راه می روم و جوانمرد را از مردن با سرافرازی ننگ نیست، جوانمردی كه دارای حسن نیت باشد و در راه جهاد، روح اسلام را از دست ندهد و جان خود را در راه یاری و همراهی با مردان نیك دریغ ندارد و از فرومایگان كناره گیری كند و با نابكاران به یك راه نرود، در این صورت اگر زنده بمانم پشیمانی نخواهم داشت و اگر در این راه جان سپردم ملامتی بر من نخواهد بود، در زبونی و فرومایگی آدمی همین بس كه زنده باشد و خواری بكشد.

امام علیه السلام و حر بن یزید ریاحی با یاران خود به منزل بیضه رسیدند در اینجا هم امام برای آنان صحبت كرد و بیش روشن ساخت كه من در این موقع تكلیفی دارم و باید آن را انجام دهم و جز حساب انجام وظیفه چیزی نیست، مضمون این خطبه این است كه یزید خلیفه ای است جابر و بیدادگر كه حرامهای خدا را حلال می شمارد و عهد و پیمان خدا را می شكند و با سنت رسول خدا مخالفت می ورزد، و در میان بندگان خدا راه و رسم گناه و ستمگری را در پیش گرفته است. و رسول خدا فرموده است كه در چنین وضعی با چنین وضعی خلیفه ای هركس با رفتار و گفتار خود او را بازندارد و از روش نكوهیده ی او جلوگیری نكند بر خدا لازم است كه چنین كسی را با آن خلیفه ی بیدادگر به یك جا برد.

این همان مطلبی است كه در قرآن مجید به آن اشاره می شود.»و جعلنا منهم ائمة یدعون الی النار«برخی امامان و پیشوایان پیروان خود را بسوی آتش رهبری می كنند، یعنی همه ی پیشوایان و رهبران اتباع خود را بسوی بهشت نمی برند بعضی از امامان و زمامداران رهبران امت و ملت خویشند بسوی بهشت و سعادت، آن هم بهشت به معنی عام یعنی پیشرفت و خوشبختی و اوج و عظمت در دنیا و آخرت، اما بحكم قرآن


و تجربه ی تاریخ برخی امامان كه یزید یكی از آنها است مأمورین خود را بسوی آتش و عذاب و سقوط حتمی در دنیا و آخرت می كشانند.

سپس امام توضیح بیشتری داد و وضع موجود آن روز را كه سال شصتم هجرت بود تشریح كرد و گفت بدانید كه اینان یعنی كارگردانان دستگاه خلافت بنی امیه دنبال پیروی شیطان می روند و فرمان او را می برند، و از اطاعت شیطان جدا نمی شوند و به همان نسبت از دائره ی اطاعت خدا بیرون رفته اند، و از خدای متعال حرف شنوی ندارند، آشكارا دست به تبهكاری گشوده اند، حدود الهی را تعطیل كرده اند، مال مسلمانان را به خود اختصاص داده اند، یعنی پولی كه در صندوق دارائی مسلمین جمع آوری می شود و باید در راه رفاه و آسایش مسلمانان به مصرف برسد و در طریق زندگی مردم گشایش ایجاد كند، مال مردم بودجه ی مردم، آنچه را كه باید به مصرف مصالح و منافع و رفع مشكلات زندگی و تأمین سلامت و سعادت مردم برسد آنها را به خود اختصاص داده اند و حلال خدا را حرام شمرده اند، و حرام خدا را حلال دانسته اند حالا كه اینان چنین وضعی به وجود آورده اند و رسول خدا هم چنان دستوری داده است از من كه حسین بن علی هستم، فرزند فاطمه ام، اهل آیه ی تطهیرم، اهل آیه ی مباهله ام شاگرد امیرالمؤمنین و فرزند اویم چه كسی سزاوارتر است كه این وضع را عوض كند و این موجبات سقوط امت اسلامی را از میان بردارد.

راستی چه كسی می توانست كار حسین بن علی علیه السلام را انجام دهد؟ و چه كسی می توانست یارانی مثل یاران او بدست آورد؟ چه كسی می توانست جای او را در این قیام بگیرد؟

ابن عباس مردی است بزرگ و دانشمند و مفسر بزرگوار قرآن مجید و از بزرگان اصحاب رسول خدا و عموزاده ی او، اما كار حسین بن علی از او ساخته نیست، محمد بن حنفیه برادر امام و فرزند علی بن ابیطالب است، اما مرد این قیام نیست، حبیب بن مظهر اسدی مردی است صحابی اما كار امام حسین را نمی تواند انجام دهد، مسلم بن عوسجه همین طور، هانی بن عروه مرادی همینطور، پسر عموی امام حسین یعنی مسلم بن عقیل، برادر بزرگوار و ارجمندش عباس بن امیرالمؤمنین، فرزند عزیز، شجاع و با ایمانش علی بن الحسین اینان هم مردان بی نظیر بزرگواری هستند كه می توانند در


راه این نهضت عمیق و عظیم اسلامی با فداكاری و جانبازی حیرت انگیزی با امام همكاری كنند، اما هیچ یك از اینان با همه ی بزرگی و بزرگواری و شخصیت نمی تواند نقطه ی مركزی و كانون این قیام مقدس باشند، هسته ی مركزی و نیروی معنوی این جنبش خدائی در كانون شخصیت امام علیه السلام نهفته بود و همان نیروی معنوی بود كه تا آخرین مرحله ی این قیام را رهبری كرد و حتی بازماندگان خود را برای رهبری آن تا آخرین مرحله ی اسیری آماده ساخت.

سپس امام فرمود نوشته ها و فرستادگان شما رسید و از بیعت و پایداری شما در راه حق حكایت می كرد، نوشته بودید كه دست از یاری من هرچه پیش آید برنخواهید داشت و مرا تسلیم دشمن نخواهید كرد، اكنون اگر بیعت و تصمیم خود را به پای برید و از آنچه به من نوشته اید كه دست از یاری من برندارید برنگردید، به خوشبختی و سعادت خواهید رسید، چه من فرزند علی و فرزند فاطمه ام و در راه این جهاد مقدس خود با شما همراه خواهم بود و زنان و فرزندانم با زنان و فرزندان شما یك سرنوشت خواهند داشت، و شما را هم نمی رسد كه جان خود و زنان و فرزندان با زنان و فرزندان خود را از جان من و زنان و فرزندان من عزیزتر شمارید و در جائی كه من از جان خود و خاندان خود گذشته ام شما جان خود و كسان خود را دریغ دارید.

یعنی اكنون كه من در راه امر به معروف و نهی از منكر از شهادت خود و یاران خود و از اسیری زنان و فرزندانم دریغ ندارم و عزیزان خود را همراه آورده ام تا راه عذری برای شما باقی نباشد، شما را نیز وظیفه آن است كه از امام خود پیروی كنید و در راه خدا مانند او با گذشت و بی دریغ باشید و كشته شدن و اسیر دادن در راه حق را مشكل نگیرید، و از همراهی با امام زمان و فرزند پیغمبر خود بازنمانید.

با همه ی اینها اگر كوتاهی كردید و پیمان خود را برهم زدید و بیعت مرا از گردن خود فرونهادید به جانم سوگند كه از شما مردم عجیب نیست چه با پدرم علی و برادرم حسن و پسر عمویم مسلم بن عقیل نیز چنین كردید، فریب خورده كسی است كه بر شما اعتماد كند و به وعده های شما مغرور شود. اما بدانید كه زیان این كار دامنگیر خودتان می شود، و نصیب سعادت خود را از دست می دهید، و بهره ی خوشبختی خود را از میان می برید هر كه پیمان شكنی كند زیان آن به خودش می رسد


و زود است كه خدا مرا از شما بی نیاز كند.

این خطبه را امام علیه السلام در مقابل هزار نفر اصحاب حرّ ایراد كرد و گوشهای این جمعیت آن را شنید اما فقط یك دل بود كه آن را پذیرفت و تحت تأثیر سخن قرار گرفت و چند روز بعد نشان داد كه این درس امام را خوب فهمیده و دریافته است و آن یك نفر خود حر بن یزید ریاحی بود كه صبح عاشورا نزد عمر بن سعد آمد و از او پرسید كه راستی با حسین بن علی خواهید جنگید؟ گفت آری به خدا قسم جنگ می كنم آن هم جنگ سختی، حر گفت چه مانعی دارد كه یكی از پیشنهادهای امام را بپذیری گفت اگر به اختیار خود بودم مانعی نداشت و می پذیرفتم اما ابن زیاد به پذیرفتن هیچ كدام از پیشنهادهای حسین بن علی تن درنمی دهد، اینجا بود كه این مرد خوش عاقبت در گیر و دار خطرناك عقل و نفس قرار گرفت و ناچار باید تسلیم یكی از دو ناحیه ی روحانی و شیطانی می شد، اما با همان شعله ی ملكوتی كه سخنان امام در وجودش برافروخته بود بر اهریمن نفس چیره شد و راه خدا را پیش گرفت و گفت:

به خدا قسم به دو راهی بهشت و دوزخ رسیده ام اما به خدا قسم كه هر چند پاره پاره و سوزانده شوم چیزی را بر بهشت ترجیح نخواهم داد، آنگاه راه اردوگاه امام را در پیش گرفت و به گناه خویش اعتراف كرد و از در راستی درآمد و گفت خدا می داند نمی دانستم كار به اینجا می كشد اكنون برای توبه كردن آمده ام، اما نمی دانم كه راهی به توبه كردن دارم یا نه؟ امام فرمود آری خدا توبه ات را قبول می كند و تو را می آمرزد نام خود را بگو، گفت منم حر بن یزید امام فرمود:»انت حر كما سمتك امك«یعنی تو آزادی چنانكه مادرت تو را حر یعنی آزاد نامیده است، تو بخواست خدا در دنیا و آخرت آزادی. اكنون پیاده شو و فرود آی، عرض كرد چه بهتر كه ساعتی با این مردم سواره بجنگم و آخر كار با سرافرازی شهادت پیاده شوم. امام فرمود خدا تو را رحمت كند هرچه می خواهی انجام ده، حر بسوی مردم كوفه برگشت و با همكاران و همقطاران یكساعت پیش خود آعاز سخن كرد و آنان را بر بی وفائی و پیمان شكنی ملامت نمو و با سپاهی كه خود پیشرو آن سپاه بوده چنین گفت: ای مردم كوفه خدا مرگتان بدهد و خدا مادران شما را عزادار كند كه این بنده ی خدا را دعوت كردید و آنگاه كه دعوت شما را پذیرفت و نزد شما آمد دست از یاری وی بازداشتید، شما كه روزی


وعده می دادید كه در راه وی از جان خود خواهید گذشت. امروز پیرامون او را گرفته اید و شمشیرها روی او كشیده اید تا او را بكشید! او را محاصره كرده اید و راه نفس كشیدن را بر وی بسته اید و از هر طرف او را در فشار قرار داده آیند، و نمی گذارید كه به سرزمینهای پهناور خدا روی آورد و خود و خاندانش در امان باشند! او را مانند اسیری گرفتار ساخته اید و بیچاره اش كرده اید، آب جاری رودخانه ی فرات را كه مسلمان و نامسلمان از آن می نوشند و جانوران صحرائی عراق در آن آب تنی می كنند بروی او و زنان و كودكان و یارانش بسته اید، و هم اكنون تشنگی آنان را از پای درآورده است، بعد از رسول خدا با فرزندان وی چه بد رفتار كردید، اگر امروز در این ساعت پشیمان نگردید و از تصمیم كشتن وی منصرف نشوید خدا در تشنگی قیامت سیرابتان نكند.

این بود سخنان آن مرد سعادتمند و خوش عاقبتی كه روزی سر راه بر امام زمان خویس گرفت و زنان و فرزندان او را بیمناك و هراسان ساخت، و به دستورات ابن زیاد در بیابانی دور از آبادی و جمعیت وی را فرود آورد و از روز دوم تا بامداد دهم محرم در آن بیابان با دشمنان امام همكاری داشت اما در كمتر از ساعتی منقلب شد و تغییر قیافه ی روحی داد و یكباره دل بر شهادت نهاد و چنان شیفته ی حق و فداكاری در راه حق گردید كه دیگر نمی توانست خود را به اندیشه های دنیوی و امید زندگی راضی كند و دست از سعادت ابدی بردارد»اللَّه ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور«.

خدا سرپرست و طرفدار مردم با ایمان است، و او است كه آنان را از تاریكیها بسوی روشنی بیرون می برد، همان دست غیبی كه بر سینه ی نامحرمان كوفته می شود و آنان را از حریم قدس شهادت و نیك نامی ابدی می راند مردانی را از گوشه و كنار به حوزه ی شهادت و فداكاری می كشاند و حر بن یزید ریاحی پیشتاز سپاه دشمن را در ردیف حبیب بن مظهر اسدی و بریر بن حضیر همدانی بلكه در ردیف علی بن الحسین و قاسم بن الحسن علیهم السلام و دیگر جوانان هاشمی قرار می دهد. والسلام علی من اتبع الهدی.